عکاسی!
یکی از هنری ترین عکس هایی که گرفتم از جنابعالی بااختلاف😍 فقط اون قطره های سر انگشتات😘 مثل اینکه این عکس امشب بهانه ایی شد که بگم از این چند روز 2روز پیش اومدی توی اشپزخونه و گفتی داغو من متوجه نشدم مامان گفت بقلش کن ببین چی میخواد بقلت کردم چاقو رو برداشتی و فهمیدیم که که به شکل خودکار اسم چنین چیز خطرناکی رو یادگرفتی دیگه اینکه کلید های خونه و سوییچ های بابا از دست تو امنیت ندارن دستمونو میگیری و میبری نزدیک در و میگی بابا یعنی وسایل بابارو بدید اگرهم ندیم میشینی زمین و شروع میکنی به گریه کردن چون اونارو حق خودت میدونی حتی گاهی وقتی ازت میگیریم میگی منه یعنی برای منه راستی مامان برای واکسن 18ماهگی برد شمارو میگفت گریه کر...